کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند، کنایه از کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد، ماهر، زبردست، برای مثال چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر بره بند سخن (ظهوری - لغتنامه - بره بند)
کسی که گوسفند یا قوچ جنگی بر آخور ببندد و پروار کند، کنایه از کسی که در کاری زبردستی و مهارت دارد، ماهر، زبردست، برای مِثال چو گرگت دراند گزند سخن / نباشی اگر بره بند سخن (ظهوری - لغتنامه - بره بند)
کوچه ای که به هر دو سر آن دروازه بنا کرده باشند که به وقت اندیشۀ آفتی آنها را بند نمایند. (غیاث). بند کردن سر کوچه. (آنندراج). سد و بند سر کوچه. (فرهنگ فارسی معین) : سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست زنهار پیش دیدۀ من آستین مگیر. صائب (از آنندراج). ، نشان و علامت حد کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین)
کوچه ای که به هر دو سر آن دروازه بنا کرده باشند که به وقت اندیشۀ آفتی آنها را بند نمایند. (غیاث). بند کردن سر کوچه. (آنندراج). سد و بند سر کوچه. (فرهنگ فارسی معین) : سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست زنهار پیش دیدۀ من آستین مگیر. صائب (از آنندراج). ، نشان و علامت حد کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین)
عصابه. (صحاح الفرس). عصابه که زنان بر پیشانی بندند. پیشانی بند. (برهان) ، بندپیچه. رشتۀ پیشانی بند. رشته ای که بدان پیچه به پیشانی بندند: بپیچد دلم چون ز پیچه بتم گشاید برغم دلم پیچه بند. عسجدی
عصابه. (صحاح الفرس). عصابه که زنان بر پیشانی بندند. پیشانی بند. (برهان) ، بندپیچه. رشتۀ پیشانی بند. رشته ای که بدان پیچه به پیشانی بندند: بپیچد دلم چون ز پیچه بتم گشاید برغم دلم پیچه بند. عسجدی
بند پای جوارح طیور. بند پای باز و جز آن از مرغان شکاری. سباقاالبازی. تسمۀ خرد و نرم که به پای باز و نوع آن بندند و زنگوله بدان آویزند و نیز رسن درازی را که گاه تربیت باز ضرور است و بر آن استوار کنند، طناب خرد بدامن خیمه که به میخ کوفتۀ بر زمین بندند
بند پای جوارح طیور. بند پای باز و جز آن از مرغان شکاری. سباقاالبازی. تسمۀ خرد و نرم که به پای باز و نوع آن بندند و زنگوله بدان آویزند و نیز رسن درازی را که گاه تربیت باز ضرور است و بر آن استوار کنند، طناب خرد بدامن خیمه که به میخ کوفتۀ بر زمین بندند
فتق بند. خصیه بند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فتق بند شود، شلوار مخصوصی که در موقع ورزشهای سخت برای جلوگیری از ضربات احتمالی بپا کنند. (فرهنگ فارسی معین)
فتق بند. خصیه بند. (یادداشت مؤلف). رجوع به فتق بند شود، شلوار مخصوصی که در موقع ورزشهای سخت برای جلوگیری از ضربات احتمالی بپا کنند. (فرهنگ فارسی معین)
جایی که اسب بندند و در عرف این زمان اصطبل و طویله راگویند و باربند مخفف بهاره بند نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). طویله و جای بستن اسب چه باره بمعنی اسب هم هست اکنون در تکلم باربند گویند. (فرهنگ نظام). رجوع به باربند شود. مخفف بهاره بند. (انجمن آرا)
جایی که اسب بندند و در عرف این زمان اصطبل و طویله راگویند و باربند مخفف بهاره بند نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج). طویله و جای بستن اسب چه باره بمعنی اسب هم هست اکنون در تکلم باربند گویند. (فرهنگ نظام). رجوع به باربند شود. مخفف بهاره بند. (انجمن آرا)
عمل بخش کردن کار زراعت به دسته های کشاورز. تقسیم کار زارع در ده ها. تقسیم کردن عمل کشت قریه ای میان رعایای قریه. (یادداشت بخط مؤلف). تعیین میزان و تودیع عادلانۀ مالیات بین اعضای یک صنف. بنیچه بندی از وظایف کدخدا بود. (دایره المعارف فارسی)
عمل بخش کردن کار زراعت به دسته های کشاورز. تقسیم کار زارع در ده ها. تقسیم کردن عمل کشت قریه ای میان رعایای قریه. (یادداشت بخط مؤلف). تعیین میزان و تودیع عادلانۀ مالیات بین اعضای یک صنف. بنیچه بندی از وظایف کدخدا بود. (دایره المعارف فارسی)
مرکّب از: پنجه، پیشانی + بند، پیشانی بند. به زبان ماوراءالنهری. عصابه ای باشد که زنان بر پیشانی بندند: بپیچد دلم چون ز پنجه بتم گشاید به رغم دلم پنجه بند. عسجدی
مُرَکَّب اَز: پنجه، پیشانی + بند، پیشانی بند. به زبان ماوراءالنهری. عصابه ای باشد که زنان بر پیشانی بندند: بپیچد دلم چون ز پنجه بتم گشاید به رغم دلم پنجه بند. عسجدی